چه کسی در زد و رفت
دلش از پشت تنش پیدا بود
پر از دغدغه ی اجباری
که به سمت هدفش پر میزد
و نگفت خواب مرا میشکند
من نفهمیدم گل
نسبتش با قفس خانه چه بود
و تو احساس غریبانه ی گل را بلدی
تو که از پشت قفس حس پریدن داری
در غیاب تو دکانی باز است
که غفقط جنس خدا کم دارد
جمعه بازار شبش حراجی استاعر از
بهترین نوبر ایمان به خدا یک درم است
جنس اعلای صداقت صدفی توخالیست
دربهشت تو بها ناچیزاست
تو به اوراق بهادار خودت خوشبینی
من ندیدم که گل از خار تنش ناله کند
شاعر از دود سیگاری
قلمش سکته کند
من از این آتش افتاده به جان میترسم
من به آینده ی پروانه کمی مشکوکم
نکند فرصت خاموشی پر دیر شود